خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

انجمن مجازی

طرح آمار و عضو گیری شاعران کشور

به نام پروردگار زیبا و زیبا پسند
انجمن مجازی شاعران ایران در نظر دارد ، طرح بزرگ آمار و عضو گیری شاعران فعال در عرصه ی اینترنت را برگزار نماید.
دوستانی که از سال های قبل در محیط های ادبی اینترنت فعال بوده اند با نام انجمن مجازی آشنا هستند.
این انجمن که در 1387 شروع به کار کرد،امروز در شکلی جدید و در قالب این سایت فعالیت وسیع تر خود راآغاز کرده است.
خدا را شکر می کنیم که در نظر سنجی های گرفته شده انجمن مجازی در بین 10 سایت محبوب کاربران اینترنت در بلاگفا قرار گرفت.

انجمن مجازی شعر ایران از تاریخ ارسال این دعوت نامه به مدت 10 روز عضو گیری اولیه را انجام خواهد داد و پس از آن(از تاریخ 90/12/1) همراه با عضو گیری به مسایل جدی شعر خواهد پرداخت.

برای شرکت در مباحث ادبی و استفاده از مزایای سایت از شما دعوت می کنیم با نام و نام خانوادگی حقیقی به فارسی در انجمن ثبت نام فرمایید.
* تذکر نام های کاربری لاتین فعال نخواهند شد.
*از این که پیوند(لینک) انجمن مجازی ایرانیان را در سایت یا وبلاگ خود قرار می دهید، سپاسگزاریم.
*این انجمن متعلق به تمام فارسی زبانان ایرانی و غیر ایرانی
می باشد. امیدواریم صدای قلم تمام شاعران فعال معاصر رادر این جا بشنویم.بنابراین از کلیه اعضای محترم خواهشمندیم دیگر شاعران را از طرح آمار و عضو گیری انجمن مجازی ایران مطلع و معرفی فرمایند.

محسن رضوی


نشانی سایت انجمن مجازی: www.anjomanmajazi.com  

 

منتظر دیدار شما هستیم.

شعر

وبلاگ مقاله خودکار کم رنگ : 

 

 http://khodkarekamrang.blogfa.com

 

  

وبلاگ حقوقی خودکار کم رنگ : 

 

 

http://law1386.blogfa.com



نه لباس وُ ظرف های ِ شسته و تمیز


نه هنگام ِ غذا


مردی انگشتش را سیر می خورد


و نه کاری که شاید چهار پا ها هم بلدند.


که شب تا صبح به خیر و خوشی


آلبوم ورق... فلاش می خورد


با چشم هایی که انگار از درخت ِ بادام پیوند زده اند.


که حرف حرف ِ کلمات را


گرمای ِ تو می گیراند تا میگیرانی اش وُ


خنده هایت به جنون می کشد


وقتی به پایین ِ ابرو ها می کشانی اش.


که گفت بگذرید


شاید خیابان ِ آقای ِ سعدی بیشتر بشناسد


با ماهیانه ی ِ کارمندی وُ


برف بازی با کاپشن «تانا کورا»


چه کیف می کنند.


تا به تعداد ِ درخت های ِ خیابان


بر ستون ِ مهره اش عرق نخیسد.


که دور ِ سرش انگار کارتون ِ  « بچه های ِ لهستانی  »


هی ستاره چرخید وُ


بلبل چهچهید وُ


خرگوشی از پیاده رو


تا رستوران هلش داد


که در ظرف های ِ خالی ِ خانه


نیمه شب برای ِ بچه ها


( _: « آقا! پیتزا برای تان زیاد ... ؟ ») ببرد.


اما از غذای ِ شما چقدر چربی می ریزد


اگر با لباس ِ سفید سرد شوید وُ


قاضی هم اذن ندهد


ممکن است


در پستوی ِ لباس فروشی


پیراهن ِ مجلسی


قشنگ بر تنش بنشیند


یا توی ِ اتاقک ِ وانت ِ مزدا


که بار بند کشیده اند


در جاده ای فرعی ( خارج ِ شهر) عرق های مردانه


بر سینه هایش بریزد و


جوان های ِ چهار راه ِ سعدی


شماره ی ِ پلاک و کوچه اش را


از خیلی ها بهتر اس ام اس کنند.


حالا نگو شعر آدم را چقدر به کجا می برد


حتا عصر های پنج شنبه باز هم فلاش بزن .


   12/10/1384_زنجان

شعر

 


 

عروسکی در دستت

خرس ، میمون

یا هر اسمی که دوست داری.

جلوی چشم ات پشتک و وارو می زند وُ

 می خندی ، تا اشکت می ریزد.

حوصله که نداری

چقدر روزها برایش کسل اَند

(در بوفه ای  که او را از تو جدا می کند).

مدام چشمش

_هر اسمی که دوست داری_

با دیدن تو برق می خورد

که هِی به ساعت و تلفن نگاه می کنی.

و خواهری که بی مقدمه وُ

به زور خودش را در کادر جا می دهد وُ

بیشتر دلت را به تپش می اندازد.

_:"زنگ نزد؟...نوبرش نیست...یکی دیگه "

و سکوتی که دیوارهای اتاق

از چهار طرف دارند تو را خفه می کنند .

شاید تصور روزهای بدون او

شانه ات را می لرزاند ،

شانه ات را می ریزاند.

چقدر بوفه دست و پای عروسک را بند می آورد.

توی دل تا بخندی

پشتک می زند وارو می زند

اَصلن قلب هر اسمی که دوست داری

فقط تو می زند.

...

چند خیابان

که پایین و بالایش مهم نیست

موبایل در دست

بی خیال ساعت هایی که گریه می کنی

با دوست دختر جدید

درکافی شاپ اُرد می دهد.

خرس ، میمون

هراسمی که دوست داری

عروسکی در دستت.

                                                                    

                                                     14/5/1384_نوشهر _مازندران   

شعر

به خلق های قهرمان مصر و لیبی که علیه دیکتاتور ها سکوت را  

 

انتخاب ننمودند حتا اگر به قیمت از دست دادن جان شان شود . 

 

حُسنی در تو نیست تا مومیایی ات کنند 

 

میدان التحریر سنگی برای اهرام نمی فرستد 

 

میدان التحریر فرعون را رمی می کند 

 

با تانک هم نمی توانی تا سویز ویراژ بدهی 

 

شن های روان کاخ القبه را دفن کرده اند 

 

ستاره های پنج پر به دیوار ندبه میخ شده اند 

 

حالا می توانی کمی ذغال به صورتت بمالی و 

 

پیراهن بلند قرمز بپوشی و  

 

در خیابان های منتهی به باکینگهام  

 

شب های بارانی 

 

برای راننده های مست 

 

ای یار « مبارک » بادا بخوانی . 

 

15/11/1389 _ زنجان 

 

 

پسران عمر مختار 

 

( مشت های پر از فریاد ) 

 

از گلوله های تقدیمی سرهنگ 

 

خیابان را با فرش قرمز 

 

قشنگ کرده اند . 

 

از گرازیانی تا قذافی 

 

فاصله یعنی هیچ 

 

از بطنان تا بنغازی 

 

به عدد شن های صحرا اند 

 

پسران عمر مختار 

  

شانه به شانه بایستند 

 

سرهنگ که سهل 

 

ژنرال هم باشی  

 

ستاره هایت کم است .  

02/12/1389 _ زنجان