پیراهن که زلیخا نمی شود
تا هزار شب
شهرزاد را از دهان ِ نهنگ در آورد و
روی ِ سیم ِ تلفن نامه ی ِ عاشقانه پهن کند.
پیراهن چاک ِ دل را درز نمی گیرد.
یوسف در خواب لو رفته و
پرینت ِ نجوایش جلوی ِ میز ِ عزیز.
که سند باد خلیفه را با چراغ جادو کُنَد و
با قطار ِ سریعُ السّیر
رویای ِ زلیخا به ابوالهول برساند.
از ماه که نگاه کنی
اهرام ِ ثلاثه
در هفتمین قصّه
خلیفه را به خمیازه می اندازد و
چهل دزد"بغداد کول کرده "
با اولین موشک
درجوّ ِ زمین می سوزند.
از ماه دورتر می شود
مهتاب ایمیل می زند
ماه واره ها چشمش را دور دیده
متلک می گویند و
سنگ های آسمانی
روی ِ خاطرات ِ خاکی
پارازیت می فرستند.
از هر جا به شناسنامه نگاه کند
جلوی ِ نام ِ پدر
خطّ ِ تیره کشیده اند
که شهر زاد از قصه اش
خود را به سیاه چاله انداخت و
روز نامه ها آگهی زدند
پیراهن چند سال ِ نوری
خانه اش را گم کرده و ...
بوق ِ ماشین ها که چراغ سبز است.
25/2/1384_نوشهر_ مازندران
سلام آقای خودکار کم رنگ. من شعرهاتون و خوندم و واقعا از این تریپ نوشتن شما لذت می برم. تو وبلاگ من که اومدین فکرنکنین این چیزا حالیم نیست. درسته که مرده م اما خودم ادبیاتی ام!
خودکارکمرنگ سلام
مثل همیشه شعرت زیبابود.بامضمون اینبارخیلی راحت ارتباط برقرارکردم و از استفاده متبحرانه ات از اساطیروافسانه و فولکلور برای موضوع انتخابی ات لذت بردم .خیلی بج ودلنشین بود. برخلاف کارقبلی ات این کارپرازتصاویربکربود. شروعش هم خیلی زیبابود. ازهمان اول مخاطب رامیگرفت . پیراهن چاک دل رادرزنمی گیرد. (آفرین )
ضمنا من قبلا دوست عزیزی داشتم که عاشق نقد کار دوستانش بود با اسم برزوعلیپور به دوستانش سرمیزد و کامنتهایی که کارش رانقد نمی کردنددوست نداشت . هنوز هم خودکارکمرنگ را همانگونه می خواهم وهمانگونه دوست خواهم داشت . قلمت سرفراز.
سلام عزیز
استفاده کردم
عجب سپید زیبایی بود
به روزم وبی صبرانه منتظر
در پناه بارون
سلام...
خواستم جایی که فقط شعرهای شماست بگم...
مبارکه تولد نازنین فاطمه خانم عزیز...
برایش آرزوی سلامتی و سربلندی و عزت و عاقبت بخیری و در آخر یه عالمه پول........
یه کامنت هم اشتباهی فرستادم لطفا پاک کنید...
از طرف من به بانوی مهربانتان تبریک بگویید...
برزوی عزیزم سلام نازنینت به سرعت خوب خواهد شد.ما شناس آوردیم که شایگان زردی نگرفت ولی بیش از ۹درصد از کودکانی که در نیمه اول ودر فصل گرم متولد میشوند زردی میگیرند چیزی نیست اینها نمک بچه داری است.
شعرت را خواندم بسیار زیبا بود کار جدیدی بود در نوع خودش استفاده یابزاری از هفتگانه ها را به خوبی درگیریزه شده با مدرنیسم درامد.
قطعه جالبی بود لذت بردم
برای استمرار دوستی کلبه شعرم را با قدم وقلمت مزین کن
با نام خدا
سلام
خبر ــ خبر ــ خبر
من به روز کردم و با یک غزل در خدمت شما هستم.
یا حق
سلام
ممنون از توجهت . خبر بیماری را که نادیده بگیریم خبرهای دیگر سرشار از شادی وبرکت است .تولد عزیز فرزندت را تبریک میگم وامیدوارم هرچه زودتر خوب خوب خوب بشه . کار هم که امیدوارم همیشه فراوان باشه وتاباشه گرفتاری کاری باشه . مخصوصا کاری که حتما ارزشمندهم هست وبنوعی دستگیری ویاری رسونی هم محسوب میشه .منتظر خبرخوش سلامت فرزند گلت هستم .
سلام عزیز دل
وبلاگ اول نازی با ادامه ی بحث پست مدرن و جریان انحرافی آن در ایران آپ شد
نازی منتظر شماست
سلام جناب علیپور عزیز
فرموده بودید که خود به وبلاگ ها سر خواهید زد برای همین جسارت نکردم که برای اطلاع رسانی محض مزاحمتون شوم امیدوارم عذر تاخیر منو بپذیرید
میدانم که شما هم این روز ها بیش از پیش مشغولید و راستی قدم نو رسیده هم مبارک!!!
از شعرتون لذت بسیار بردم چون در شعر سپید تجربه ی آنچنانی ندارم اجازه بدید زبان نگردانم
از شرحی هم که راجع به اخوان نوشته بودید بسیار استفاده کردم همینطور خیلی لذت بخش بود شنیدن شعر زیبای باغ من با صدای خود استاد
بیشتر مزاحم نشوم
همیشه سبز باشید
به امید دیدار در آینده ای ناگزیر
دوست عزیزم خوشحالم که باز شعری دیگر از تو می خوانم. این شعر تا حدی متفاوت با شعرهای قبلی ات است.این تفاوت نه از نظر زبان،که در تمام کارهایت نوع کار کشیدن از کلمات و برخورد با آنها مشخص و خاص خودت است.بلکه شاید بتوانم این تفاوت را از جنبه زاویه دید و نوع روایت بدانم.در این کار با یک روایت کل و مطلق روبرو هستیم که در این مسیر از نظر مکان با حفظ ساختار و ترتیب روایت اجازه ی جولان داده شده بود.گستره استفاده از نام ها گسترده اما مشخص است.عناصر مشترکی مانند پیراهن در تمام طول اثر در جریان بودند و از مهم ترین دلایل اتصال عمودی و مفهومی در شعر بودند و از جهتی هر جا که ذهن مخاطب سعی داشت از موضوع مورد نظر شاعر دور شود این عناصر مانع می شدند.همراهی و همنشینی موضوعات با قدمت های مختلف و ادغام آنها نیز کار برجسته ای بود که از پس آن خوب برآمده اید.و نکته ی دیگر این شعر برای گستره ی قابل ملاحظه ای قابل ترجمه است و دلیل آن خارج شدن از نگاه محدود و اسفاده از عناصر فرهنگی مشترک،نه برای همه بلکه برای گستره ی وسیعی که قابلیت برجسته ای است. "آستانه"وبلاگ انجمن شعر و داستان کازرون با 2 داستان از امیدهای انجمن داستان به روز است.چشم به راه حضور و نقد با ارزشتان هستیم.سربلند باشید.
اولین جشنواره سراسری شعرخانه ی شاعران تبریز - خط سوم
خانه شاعران تبریز(خشت) با همکاری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز برگزار می کند.
اولین جشنواره سراسری شعر،(خط سوم )
این جشنواره در دو گروه شعر ترکی و شعر فارسی و دو گرایش
قالب های کلاسیک وقالب های نو
ودرموضوعات زیربرگزار می گردد:
۱ـ موضوع اصلی:( آزاد)
۲ـموضوع ویژه:( تبریز)
شرکت برای کلیه رده های سنی آزاد است
مهلت ارسال آثار پایان وقت اداری 25 آبان سال۱۳۸۶ می باشد..
( تاریخ اعلام شده به هیچ عنوان تمدید نخواهد شد )
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ زیر مراجعه کنید .
http://www.khattesewom.blogfa.com
سلام دوست فرزانه
دوباره نوشته زیبای شما(شعر) را خواندم .تعریف قطعه راهم
می دانم .ولی برای شعر رنگ قایل تیستم به این لحاظ
(شعر سپید) را قطعه زیبای ادبی می نامم .منهم مطالبی را به
همین سیاق می نویسم به آنها شعر نمی گویم برای«شپید»
نویسان ارزش فوق العاده ای قایل هستم واز آثارشان لذت می
برم وهمچنین به آثار شماهم علاقه مندم واز این جنگ الفاظ
می گذرم .یا هو. حق نگهدار.
سلام
تازه های ادبی به روز شد
یاعلی
سلام دوست من.
خوشحالم از این که تو را دیدم در ویترین مجازی خودت.
خ.شحال تر میشم اگه به من یه سری بزنی.آخه با یک غزل منتظر گفته هایی تو هستم.
پس معطل نکن...
راستی الان وقت نداشتم والا در اولین فرصت به ویترین لینکهای خودم اضافه ات می کنم.
یا علی
مخدداْاز سروده ات استفاده کردم ولی از بدعت شاعر افغا نی
خوشم نیامد .افاغنه جز خرابی برای کشور ما چه آورده اند؟
حا لا نوبت ادبیات ماست.آخر شعر هم مگر بستنی وپالوده است که مخلوط داشته باشد . امید است رنجیده خاطر نشده باشی.
عید شما مبارک .به همین مناسبت به روزم ومقدم شمارا گرامی می دارم
زیبا و امروزی
موفق باشی
در بی پروا http://www.biparvadel.blogfa.com/
و
شبشمار منتظرم
دختری از سختی های زندگی به پدرش گله می کرد. از مبارزه خسته بود. نمی دانست چه کند. بلافاصله پس از اینکه یک مشکل را حل شده می دید مشکل دیگری سر راهش آشکار می شد و قصد داشت خود را تسلیم زندگی کند. پدر که آشپز ماهری بود او را به آشپزخانه برد. سه قابلمه را پر از اب کرد و آنها را جوشاند. سپس در اولی تعدادی هویج، در دومی تعدادی تخم مرغ و در دیگری مقداری قهوه قرار داد و بدون اینکه حرفی بزند چند دقیقه منتظر ماند.
دختر هم متعجب و بی صبرانه منتظر بود. تقریبا پس از 20 دقیقه، پدر اجاق گاز را خاموش کرد، هویج ها و تخم مرغها را در کاسه گذاشت و قهوه را در فنجانی ریخت.
سپس رو به دختر کرد و پرسید: "عزیزم چه میبینی؟" دختر هم در پاسخ گفت: "هویج تخم مرغ و قهوه."
پدر از دختر خواست هر کدام از آنها را لمس کند. هویجها نرم و لطیف بودند و تخم مرغها پس از شکستن و پوست کندن سخت شده بودند. در آخر پدر از او خواست قهوه را ببوید. دختر دلیل این کار را سوال کرد و پاسخ شنید: "دخترم هر کدام از آنها در شرایط ناگوار یکسانی در آب جوش قرار گرفتند ولی از خود رفتارهای متفاوتی بروز دادند. هویج های سخت و محکم، ضعیف و نرم شدند. پوسته های نازک و مایع درون تخم مرغها سخت شدند ولی دانه های قهوه توانستند ماهیت آب را تغییر دهند." سپس پدر از دخترش پرسید: "حالا تو دخترم وقتی در زندگی با مشکلی رو به رو می شوی مثل کدام یک رفتار می کنی؟ هویج، تخم مرغ یا قهوه؟"
سلام برزو علی پور عزیز.
یک بار دیگر هم این شعرتان را خوانده بودم. یعنی در کلاس شنیده بودم. دیگر چرا نمی آیید. جای شما در پنجشنبه ها خالی است.
اما شعرتان کپسولی بود از شخصیت های افسانه ای. شما خواسته بودید شخصیت تازه ای به آن ها ببخشید. این اتفاق هم افتاده بود. اما تزاحم این شخصیت ها اذیت کننده بود. این بازی که شخصیت ها را به جای هم استفاده کردید، با چیز عمومی که از ان ها در ذهنم بود قاطی شد و ضربان قلبم بالا رفت. خیلی جالب بود. تلفیق این شخصیت ها و زندگی شان همینطور که از لابه لای کتاب درآمده اند و بوی کهنه ی ورق ها را می دهند، با انفجار اطلاعات و سرعت در عصر جدید بله . این همان موضوعی بود که خیلی برایم جذاب بود. اما در کش آمدن کارتان حرام شده. نیز برایم جالب است آن آرامشی که از دل شلوغی کارتان در آمده است که در پایان وقتی که صدای بوق ماشین پشت چراغ سبز می آید، اعجازی افسانه ای ایجاد می کند. تعامدی که در ایجاد این شلوغی بود و تمام.
به امید دیدار!
خنیاگری... به شوق دیداری... [گل]
سلام
پس از مدت ها کش و قوس با...
پس از مدت ها نمی دانم
؛من حرف می زنم؛
ای شعرهای من!
منتظرم با سپاس
سلام دوست عزیزم
از آدرس اشتباهی که دادم معذرت می خوام.
همین که زحمت کشیدی و پیدام کردی ممنون.
دوست دارم که دوباره هم سری به ویترینت بزنم.منتظر تو هم می مونم.
.
.
.
منتظرم باش.
سلام دوست خوب
بنده هم در هیات امنا نیستم ومثل شما یک عضو عادی ام ودر سال ۱۳۸۶ تنها دو یا سه بار به انجمن رفتم...حالا نمی دانم چرا این یاد داشت را برای من نوشتیه اید؟
شنیده ام که تغییراتی اتفاق افتاده ولی خبر روشنی ندارم.
با احترام.
سلام دوباره جناب علیپور .
و سپاس از حضور سبز و حسن نظرتان .
از سر کنجکاوی ، سری هم به این اتاقتان زدم و عجیب دلنشینش یافتم . شعری سپید مرکب از تصاویر دیروز و امروز و مملو از عناصر داستانی که به شکلی خاص و پذیرفتنی در لابه لای عناصر دنیای مدرن جایشان دادید .
کمتر پیش می آید که این تصویر سازیها پذیرش شوند ولی کار شما آنقدر هنرمندانه بود که سریع به دل نشست .
اگر اجازه بدهید از این پس بیشتر به دیدارتان می آیم . شما هم اگر مجالی یافتید بازهم به نگاهتان شادم کنید .
و چنانچه با تبادل لینک موافقید خبرم کنید هرچند من با احترام و افتخار لینکتان خواهم کرد .
قلمتان پایدار.
خسته نباشی
با دو کار ....به روزم
روی ماه نازنین فاطمه را می بوسم.
قدمش مبارک.
سلام
هچند نمیشناسمتان ولی قدم نورسیده مبارک!!!
در مورد شعر اشارات فرامتنی زیادی به کار برده اید.این وسعت مطالعات و مشاهدات شما را نشان میدهد.اما هدف تلفیق عناصر کهن و نوین به خوبی بیان نشده.گسستگی تصویر و مفهوم تا آنجاست که هر بند سر از جائی در می اورد و علت این تصاویر و هدف از کار مشخص نیست.آیا هدف اعتراض است یا دلتنگی یا خلق دیستوپیا یا نوستالژی یا....هر کدام می تواند باشد و نباشد!به نظر میزسد قصد ساختن دیستوپیا بوده ولی در گوناگونی تصاویر گم شده.البته خورده تصاویر بسیار زیبا هستند و به یاد ماندنی ولی هر کدام ساز خود میزنند و میروند.میتوان گفت آشفتگی خصوصیت دیستوپیائی است که شما قصد تصویر آن را دارید ولی می توان با همین فکر ارتباط بهتری بین بندها برقرار کرد.
هر تکه از نوشته ی شما می تواند خود یک شعر مجزا باشد ولی در ترکیب با هم ...برای مقایسه شعر زمستان مرحوم ثالث را مجددا مطالعه کنید.حتما بخوانید تا بهتر منظورم را متوجه شوید.
در شعر قبلی تان هرچند تصاویر زیادی دارد ولی به شکل کاملا حرفه ای در مفهوم و کلمه همگی جزئی از یک توصیف و جهان بینی واحد اند.کاری که در این شعر هم با قدرتی که در قلم و فکر شما دیده ایم امکان پذیر است.
ممنون از تحملتان.میدانم که شما هم از به به و چه چه بیزارید.
به روز شدید حتما خبرم کنید
درود شاعر
شبی دیگر از این دریچه به روز شد
چشم به راهتم
در پناه نور
بدرود
امیدوارم اینبار دیگر
آرزوی موفقیت نباشد
سلام آقای علیپور عزیز
این روز ها انقدر !!! سرم شلوغه مسافرت ها و برنامه و مدیریت هاست که اصلا خدم را هم گم کردم ...
بعد از آن اتفاق فکر نمی کردم برگشته باشید و هیچ رد پایی نبود خوشحالم که باز جای پای سالم شما را در دنیای کثیف اینترنتی می بی نم
راستی دوس دارم در مورد مثنوی درخت من نظرتان را بدانم خیلی دوس داشتم اگر لطف کنید ممنون میشم
در فرصتی مناسب لینک شما حتما اصلاح خواهد شد ...
قربان شما
پدرام
تقدیم به علیرضا پنجه ایی و شاعرانگی رفتارش
تخم مرغ صبحانه ام را که می خورم
جوجه می شود در دهانم
و تا شب حرف می زند
از آشیانی که / ندارد / درختی تا بخوابد
با شعری به روزندگی رسیدم و منتظرم تا بیایید و بخوانم از شما.
ارزوی موفقیت برای شما
میثم متاجی
سلام ..
بروزم با یکی دو تا عامیانه ..
زیبا بود .قدم رو چشم ما هم بگذارین .
زبان
صدا ی همه
در دهان من بود
دهان همه از من
پر از صدای واهمه
من دهان همهمه بودم
اسفا بر سبز بر من
که سفاهت را سرداد
تا مرز نرم لب
شهید احمر شد
شهید همهمه شد
مرسی دعوتم را قبول کردی !
سلام به یقین تاثیر گذارترین سطر را سطر آخر یافتم که زیبایی شعر را دو چندان کرده بود.خسته نباشید