خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

شعر

کش تفنگ دست گرفته ای و

 

انگار دلت می خواهد بترکد.

 

روز های ندیدنش

 

حسابت را به هم می ریزد.

 

شاید از پدرش نمی ترسیدی

 

سنگ برمی داشتی و

 

از توی حیاط خودتان

 

روی حلب آن ها می زدی

 

تا دست پاچه به ایوان بیاید و

 

فقط نگاهش کنی ...کنی...کنی و

 

مادرش صدا بزند

 

_:«مهناز اووووی...اویییی مهناز»

 

و تو از این همه ...شانسی

 

به زمین و زمان فحش بدهی.

 

در ایوان نشسته ای و

 

بر موهای تراشیده ات

 

که بوی آموزشی می دهند

 

دست می کشی

 

حوصله نداری به سمت کش تفنگ

 

که گوشه ای افتاده بروی و

 

سنگ داخلش بگذاری و...

 

شاید بخواهی در خیالت

 

روی بوم نقاشی

 

پسرکی بکشی و

 

کش تفنگ دستش بدهی

 

داری فکر می کنی پسرک

 

با کش تفنگ

 

چه کارها می تواند بکند؟

 

اصلن به ذهنت نمی رسد

 

چقدر پسرک شبیه «محمد الدوره»نیست.

 

شاعر که به خانه برگشت

 

اخبار ساعت چهارده

 

از عملیات انتحاری ای

 

که روی بوم نقاشی

 

ناتمام مانده بود خبر می داد.

 

24/5/1386 زنجان _ سلطانیه