حتا ایست گاه های جهان نایستند
که دروغ ِ سیزده و
قار قار ِ کلاغ نیستی.
می آیی ات هست است.
که پیاده رو زیر ِ کفش های ِ مدل به مدل
عرق می ریزد و
تنگ می شود و
وسوسه ی ِ مهتابی ها در فروش گاه
می آیی ات هست است را
کنار ِ کدام ویترین ِقشنگ پیاده می کند،
که در نماز ِ دهمین ظهر
ازتمام ِ تیر ها سر قاپید و
بر نگشت وندید
که سیبل ِ تیر ها
تا آخرین سلام رسید یا نه؟
که خیمه ها دود زده است
_:«بهانه ی ِ فرار به دستش بده آقا!»
که انگار نیزه دار از عطش ِ سر کلافه شده و
تا هنوز و تا همیشه
نوحه خوان ها خواهند سرود
_:«آسمان خراش و
او داخل ِ پرانتز هاشور خورده و
نماز ها در طبقه ی ِ پنجاهم
حوالی ِ واحد ِ حضرت ِ جبرییل(ع)
آفتابی نمی شود».
...ساعت ِ بیست و سی دقیقه
دست هایش پر از خریدهای ِ شب ِ عید
چراغ ِ خانه را کلید می زند.
حتا امروز که قطار ها مرخصی بودند
می آیی ات هست است .
۲/1/1385_زنجان