خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

شعر

حتا ایست گاه های جهان نایستند

 

که دروغ ِ سیزده و

 

قار قار ِ کلاغ نیستی.

 

می آیی ات هست است.

 

که پیاده رو زیر  ِ کفش های ِ مدل به مدل

 

عرق می ریزد و

 

تنگ می شود و

 

وسوسه ی ِ مهتابی ها در فروش گاه

 

می آیی ات هست است را

 

کنار  ِ کدام ویترین ِقشنگ پیاده می کند،

 

که در نماز ِ دهمین ظهر

 

ازتمام ِ تیر ها سر قاپید و

 

بر نگشت وندید

 

که سیبل  ِ تیر ها

 

تا آخرین سلام رسید یا نه؟

 

که خیمه ها  دود زده است

 

_:«بهانه ی ِ فرار به دستش بده آقا!»

 

که انگار نیزه دار از عطش ِ سر کلافه شده و

 

تا هنوز و تا همیشه

 

نوحه خوان ها خواهند سرود

 

_:«آسمان خراش و

 

او داخل ِ پرانتز هاشور خورده و

 

نماز ها در طبقه ی ِ پنجاهم  

 

حوالی ِ واحد ِ حضرت ِ جبرییل(ع)

 

آفتابی نمی شود».

 

...ساعت ِ بیست و سی دقیقه

 

دست هایش  پر از خریدهای ِ شب ِ عید

 

چراغ ِ خانه را کلید می زند.

 

حتا امروز که قطار ها مرخصی بودند 

 

می آیی ات هست است .

 

۲/1/1385_زنجان  

نظرات 42 + ارسال نظر
ذهن پوچ شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:43 http://sange-sabur.blogsky.com

چی بگم...
من که به دلم نشست با اینکه اصلا سر در نیاوردم....
مطمئنا ایراد از منه چون پوچ ذهنم...
خسته نباشی...

رها سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:24 http://alipour342.bolgfa.com

سلام
باز که شعرتان را پیچاندید
اما پیاده رو ......... زیبا بود
بخشهایی بود که من بفهمم
من هم به روزم دوست عزیز.
موفق باشید

تیرداد راد سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:01 http://partabeh.blogfa.com

سلام دوست خوبم

بعد از پست ویژه برای سال نو .

با شعری تازه به روز هستم .

حتمن بیا و نظرات ارزشمندت را به من بگو

درود به خودکار کمرنگ عزیز . شعرت بی انتهاست . این قطار را رها کن برسد با من طوری که از من عبور کند پیراهن .

شادی خوشدل سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 21:05 http://tabebanafshe.blogfa.com

سلام آقای خودکار کمرنگ
شعرتان را چندینبار خواندم
احساس آشنایی را در آن دریافتم اگرچه علاقه شما به ابهام گویی کمی برایم عجیب است اما گویشتان را تحسین میکنم تنها معتقدم که شما شعرتان را برای مخاطب خاص بیان میکنید و اگر کمی هم به عام کردن شعرتان فکر کنید شاید خواننده راهتر بتواند شعرتان را د رک بکند.
شعر گویی از انتضار سخن میگوید و این وعنا چقدر قشنگ و دلنشین است.
دلم میخواد درمورد شعرتون زیاد بنویسم اما چون شما همیشه درمورد شعرهایم خلاصه مینویسید من هم به همین اندازه بسنده میکنم.
خدانگهدار

احسان مهدیان چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 16:07 http://hojum.blogfa.com

سلام

شعر در پستوی خفقان آور و دهلیزهای معلوم نیست در ... که کاری نمی کند .
شعر و تمام زیبایی های خلق شده در آن در یک هم جواری با حلقوم معترض و کلماتی که از سرو کول هم بالا می روند تا هرکدام زود تر به نیزه ها برسند و سر خود را به آن متبرک کنند باعث هیجانی می ود که به آن می گویم شعر.
تغییر مسیر ها و ایجاد روندی متفاوت در نوع روایت این شعر کاملا مشخص است . خیلی لازم نیست به خود فشار آورد و متوجه شد که راوی در کجا ایستاده و ذهن سیالش به کجاها سر می زند .
البته من تا اینجا دلیلی برای گیومه ها نیافتم و شاید یکی مرا ازاین وضع بیرون آورد ولی خودم متن را کامل « بصورت فقط متن» خوانده ام .
...
از همان ورودی که حرف از ایستگاه جهان بود تا سطر آخر که گویی سوار شدیم و گشتیم تا پایان که قطارها تعطیل بودند گویا به مقصدی احتمالی رسیدیم. اما واقعیت این شاید باشد که ما دوباره به خانه اول برگشتیم و این سیر دورانی همچنان ادامه خواهد یافت .!!!
یک طرف دیگر اینکه سفر لذتش به سفر است نه اینکه مقصدی یا شهری هدف قرار بگیرد آنوقت از آنچه در طول راه میگذرد چه لذتی می بریم ؟
شعر بهتراست که به سفر ببرد مرا . مرا باخود ببر ای رفیقی که در راه ازمن پیشی جسته ای ... بهره مند شدم برزو جان بااحترام هجووووووووووووووم

شهلا اصانلو شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 http://eshghonekbat.blogfa.com

سلام آقای علیپور عزیز
شعرتان قشنگ و تصادف جریان عاشورا با زندگی جدید لذت بخش بود. همینطور قاطی شدن این دو با هم. همینطور ادامه ی جریان زندگی در پایان شعر. دیالوگ‌ اول را نفهمیدم . و اصلن نفهمیدم این دیالوگ به چی مربوط می شود ولی از دیالوگ دوم به شدت و به شدت کیفور شدم.
فقط دوبار توانستم شعرتان را بخوانم.
مرسی از سرزدنهایتان به وبلاگم که دلگرمی می‌دهد به آدم.

آرزو غفوری یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 15:50 http://www.parsef.blogfa.com

شعر از بودن و تکرار آدم ها می گوید.فرقی نمی کند که چه اتفاقی به وقوع می پیوندد!و چگونه روزگار طی می شوددر این راستا انسان ها حرکت و مسیر خود را می گذرندو در رفت هایشان بازگشتی دوباره به تکرار در تکرار شدن شان دارند.شعر تعریفی است از انسان ها/ زندگی و گذر تاریخ.تاریخی که از لحظه بیداری آغاز و حتی در خوابیدن ها ادامه پیدا می کند!عناصری در شعر دست به دست هم مس دهند و گوشه ای از تارسخ زندگی انسان را به نمایش می کذارند.هرچند که خواننده از گذر کلمات و واژه ها بر نوشته ها پیوند می خورد ارتباطی دوم نیز خواننده با خود برقرار می کند و آن وقوع تاثیرات محیط شخصیت هر یک از ما بر خود ماست!زبان زمانی شعر تازه است و بی تاثیر از سال نوین هجری شمسی نمی باشد.شعر با سیزده و قار قار کلاغ شروع می شود.ابتدائی ترین سئوال اینکه چرا 13 و کلاغ!13 را نمی توان از دامنه اعداد خارج کرد و برای آن شخصیت تازه ساخت هرچند که بی سبب نبودن وقوع زایده شدن شعر در ایام ورود سال نو می تواند اشاره ای باشد به مراسم "سیزده بدر|"که خبر اتفاق افتادن آن چه بخواهی چه نخواهی از سوی شاعر داده می شود و دیگر حضور کلاغ و قار قار آن...می تواند تاثیر آشکار حضور اجناسی را بیان کنند که هرگز نمی توان حضور آنها را نفی کرد و همیشه وجودشان بدون تاثیر از محیط باقی می مانند.شعر گوشه ای از فرسوده گی ها و تحلیل رفتن و نا هنجاری های رفتاری انسان ها را به تعریف می کشد که انسان ها چگونه در گذر زمان در هم شدن عادت ها و بی هدفی ها نه تنها با خود که با محیط حول خود به اصطحکاک می افتد!شاید عرق ریختن و تنگ شدن خیابان از نظر نگاه مسلح و فیزیکی چیزی غریب باشد زیرا که در اثر اصطحکاک زیاد اجسام با هم و بروز گرمای زیاد انرژی ها به شکل دیگر نمایان می شود باید نتیجه گرفت که خیابان نه تنها تنگ نمبی شود بلکه باید گشاده تر هم شود زیرا در این راستا عمل انبساط صورت می گیرد نه انقباض...ولی از سوئی می توان تنگ شدن خیابان را عکس العملی دانست که /به ستوه آمدن و از کوره در رفتن و عاجز شدن عناصری که در محیط انسان ها یافت می شوند در برابر به درستی و به جا از آنها استفاده نکردن از طرف انسان ها معنی کرد...شعر فضا های مختلفی را دنبال می کند گوئی شاعر خود در گذر بسیاری از وقایع سر در کم مانده است که چه کند!اشاره بی برد به گوشه ای دیگر از تکرار شدن ها و عادت شدن ها و چگونه آدمی در هوس ها و وسوسه ها در فروش کاه ها تحلیل می رود.نکته قابل برسی در این یخش آن است که چرا شاعر سعی رفته و کلمه متداول فروشکاه که اصولا با هم نوشته می شود را جدا نوشته است؟!در این جا می توان اشاره شاعر و تاکید او را دید و تفاوت فروشکاه و فروش گاه را به وضوع دید...شاعر ذیرکانه با کلمات به بازی هوشمندانه پرداخته است و در پنهان خواننده را به جستجو و کنکاش می کشاند.فروشگاه جائی که در آن مجموعه زیادی از نیاز های انسان ها برای خریدن جمع آوری شده است و فروش گاه برای من می تواند منظور دیگری را برساند که نه تنها گاه انسان ها می خرند نیاز مندی هایشان را ولی می توانند در این زمان خور را هم به عرضه فروش بگذارند!وقتی که شاعر با وسوسهِ مهتاب شروع می کند این وسوسه نمی تواند فرایند مثبتی باشد انسان ها بر اساس وسوسه ها می خرند ولی به مرور زمان" روحشان را می فروشند" که نکته در این جا به معنی می رسد.شاعر زیرک است او چشم مسلح و غیر مسلح خود را به کار گرفته تا فصاهای متفاوتی لاز وجود انسان ها را به نمایش بکشانداز تملق و چاپلوسی های در رفتار انسان ها تا ظاهر فریبی ها و در ظاهر خوب بودن و در نهایت تگکرار در بی هودگی تا و جبری که آدمی بر خود وارد می کند که با وجود تکرار و از پا ایستادن عادت ها باز هم تکرار سود و خود را به صحنه بودن ها در بی هودگی ها بکشاندتاریخ انسان ها رقم زده می شود و جایگاه او خوانده می شود دلخوشی های کاذب و رهنودهای بی سرانجام و ساختارشکنی هر یک از انسان ها برای بیان زندگی مدرن در پناه سنتی و قدیمی و تضاده انسان با خود و تاریخ.فراموشی با به خاطر سپاری آنچه انسان به بهانه ای می تواند بنا بر استفاده های شخصی از تاریخ داشته باشد و ترازهای نا بهجا برای مقایسه خوب بودن ها و بد بودن شخصیت انسان ها با هم و یاد آوری و مرثیه خوانی فریب انسان از خود...

فرزاد دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 http://boodonabood.persianblog.ir

سلام .
این قسمت خیلی به دلم نشست :
که پیاده رو زیر ِ کفش های ِ مدل به مدل
عرق می ریزد
بعضی جاها ، ابهام زیاد، به روانی مفهوم لطمه زده . ولی در مجموع زیبا بود .
موفق باشین

شهرام معقول دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:41 http://maghool-poem.blogfa.com/

سلام دوست گرامی بعضی از قسمتهای شما را فهمیدم ولی آنچه که قابل تقدیر است بدجوری آدم را به فکر فرو میبرد، البته اولین بار بود که شعرتان را میخوانم و امید که بیشتر از اینها زین پس بخوانم. منتظر حضور سبزتان هستم . یا حق.

فندرسکی (حوا) سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:07 http://www.havva.blogfa.com

سلام آقاب علی پور


ممنونم از حضور شما مثل اینکه دفعه ی پیش آدرس رو یادم رفت بنویسم

شرمنده

شعر رو خوندم و .... راستش بعضی سطر ها تو ذوق می خوره انگار شاعر می خواد

بعضی از سطر ها رو در کار بگنجونه این کار به نسبت کار های که قبلا شنیدم اون یک دستی سابق رو نداشت
سخت خونده می شد وگاهی باید یک چند بار خونده می شد اما از مضمون کار خوشم اومد


البته شاید من نباید بگم

امیدوارم صراحتم رو ببخشید

شرمنده

موفق باشید

تا بعد

مهرداد فلاح شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:08 http://fo.persianblog.ir

این دوتا کار آخرت را بیشتر دوست دارم برزو جان ولی هنوز برخی جا ها رنگ و بوی فرهنگ مسلط دارد که دل آزار است برای این رفیقت...
..
..
..
از لطفت ممنونم. حتمن به تو و زنجان سری می زنیم.

فاطیما حکمت شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 16:05 http://shabeshear.blogfa.com/

سلام آقای علیپور گرامی و سپاس از حضورتان
کامنتینگ آخرین پستتان مشکل دارد و نمی توان نظری درج کرد اینست که اینجا برایتان پیغام گذاشتم .
لطفا مقابله به مثل نفرمایید باور کنید گرفتار بودم (و یعنی هستم )و فرصت نداشتم والا همیشه کارهایتان را با اشتیاق می خوانم و فرصت داشته باشم می نویسم ...هرچند همچنان تلمذ می کنم !
اما در مورد کار بسیار زیبای اخیرتان ... (اهل تعارف نیستم )که از همیشه بیشتر به دلم نشست با عاشقانه ظریفش ...
راستش اولین خوانش سخت بود اما بی اغراق چه حظی بردم در خوانش دوم و سوم و ...
چه انتظار عاشقانه زیبایی را رقم زده اید : "می آیی ات هست است "
می خواهم از همین زاویه نگاه کنم و نه بیشتر هرچند با تیزبینی همیشگی ، بعدی اجتماعی هم به آن داده اید (مشخصه لاینفک اشعار شما !)
انتظار نگاه عزیز سفر کرده وبهتر است بگویم حس حضورش هرچه قدر هم اطمینان به نیامدنش داشته باشی !"می آیی ات هست است"
ازدهام مردم درشب عید :
پیاده رو زیر ِ کفش های ِ مدل به مدل
عرق می ریزد و
تنگ می شود
و لذت خرید شب عید و شاید عیدی برایش :
وسوسه ی ِ مهتابی ها در فروش گاه
می آیی ات هست است را
کنار ِ کدام ویترین ِقشنگ پیاده می کند
نقبی به واقعه عاشورا که به زعم من تفکر (و شاید یادآوری خاطرات) منتظر بود در آن هیاهوی بسیارو احساس کردم باز هم رگه هایی از اتفاقات جنگ خودمان را هم می شد درش جستجو کرد و نشانه هایی که در زندگی مدرن امروز دارد کم کم رنگ می بازد خصوصا برای افرادی که نشانی از این جدال به یادگار دارند :
او داخل ِ پرانتز هاشور خورده و
نماز ها در طبقه ی ِ پنجاهم
حوالی ِ واحد ِ حضرت ِ جبرییل(ع)
آفتابی نمی شود
و بند آخر که هم بند دلت را پاره می کند وهم پرده ازدوگانگی این ماجرا برمی دارد :
ایستگاهی که در نهایت پوچی این انتظار(و شاید حقیقت یک عشق) را معنا می کند :خانه !
و نگاهی که هنوزعاشقانه به راه است :
حتا امروز که قطار ها مرخصی بودند.
ممنون که از همیشه بیشتر محظوظ شدم و اینکه حالا لطفا قلم رنجه بفرمایید !
شاعرانگی تان مستدام

ابوالفضل حسنی شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 21:05 http://www.chatneshini.blogfa.com/

از این کار خوشم امد برزو مخصوصن میانه های کار طبیعی بودو شا عرانه-افرین....

احمد یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 http://zakhmeh-bar-tar.blogfa.com/

خیال خوبی در شعرتان جاری است، ولی بنده هم با نظر دوستان موافقم که کمی شاید برای مخاطب عام نامفهوم باشد و به اصطلاح خوانده نشود.
می بخشید جسارت کردیم. وقت کردید تشریف بیارید...

بهونه دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 http://www.arameshambash.blogfa.com

باز هم دچار همان گیجی شدم که از خواندن اینگونه اشعار به من دست میدهد
ظاهرا باید چند باره بخوانمش !
گاهی از خودم نا امید میشوم
سبز باشید و سربلند

شیکا اویلی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 17:39 http://www.shikaavili.persianblog.ir

سلام برزوی عزیز
اینکه نظر دادن های ما در وب لاگها به چند سطر کوتاه ختم میشود هم خوب است هم بد ..خوبی ا ش این است که هرکدام راه خودمان را می رویم بدی اش اینکه خیلی ازهم دور می شویم.خود تو بهتر از هر کسی مرا می شناسی رابطه ام با این گونه شعر ها زیاد خوب نیست ..راستش هر از چند گاه نظر دوستان فرهیخته را در باره پست های جدید می خوانم(نه الزمن این پست) از شعر ها سر در نمی آورم نمیدانم چگونه باید بین چند سطر ارتباط بر قرار کنم (عمودی و افقی) ...شاید دلیلش هم این روحیه روستایی من باشد و انتخاب سلیقه ای شعر ها هر چه می خواهد باشد ..راستش می مانم برخی از نظرات دوستان چگونه به شعر شما مرتبط می شود ...باخودم می گویم این دوستان این قدر راحت با شعر ارتباط برقرار می کنند ؟(نه آن بخش از حرف های تکراری مثل ۱.کلیت کار۲. دیا لوگ ۳. مخاطب و فاعل .راوی ۴. عناصر .۵ .مراببرد باخود۶.پس چرا ... ) برزو من واقعا مانده ام این دوستان اینگونه راحت تفسیر می کنند چرا راجع به شعر نیما نظر نمی دهند یا دیگران ...یعنی آنها را تمام کرده اند و گذاشته اند کنار اینگونه فیلسوف مابانه گاهن راجع به یک سطر چند دیگاه ارائه می کنند ......

میثم دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 22:35 http://meisam-o.blogfa.com

سلام..سال جدید مبارک...مثل همیشه بود...یه نگاه پست مدرنی به اطراف و شعر...به نظر من مثل یه پارچه ی تکه تکه بود..که کناره همه یه پیوستگی خاصی داشت...ترانه جدیدی ه گذاشتم منتظر ردپای نقد شما می مونه...چشم انتظاری سخته ها...فعلا

شبنمکده سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:44 http://www.abaei.persianblog.ir

سلام
من که هیچی نفهمیدم
چون از پست و پست مدرن چیزی نمی دونم

سطرگریه سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:19

باسلام
مسلم است برایم که اگر چندجای این شعر راجابه جا کنی هیچ فرقی برای من و آن دوستان به به ای نخواهد کرد چرا که همچنان در ابهامی عظیم فرورفته
خداوند مارا به راه راست ـشماـ هدایت فرماید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱

علی ایران نژاد سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:30 http://www.nima-aram.blogfa.com

ممنون و متشکر از محبت های شما دوست عزیز .
بابت تبریک پر مهرت تشکر صمیمانه ام را بپذیر .
حالا بخش دیگری از شعرتان برایم آشکار شد . اما کار دارم هنوز . . .
با اجازه دو وبلاگ دیگرتان را لینک کردم .
و یک سوال از خودکار کمرنگ عزیز : می خواستم درباره رسم الخطی که بکار می برید ( مثلا تیوری و نه تئوری ) کمی توضیح بدهید لطفا . آیا این چنین رسم الخط را تنها برای نوشتن بکار می برید یا در تلفظ هم همانرا ادا می کنید یا از خواننده انتظار دارید همانطور که نوشته شده قرائت کند ؟ مخصوصا که در اشعارتان هم به همین صورت استفاده می کنید . متشکرم .

مریم بانو چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:42 http://www.almakhanomjan.blogfa.com

سلام
نظرات من راجع به شعر شما فکر کنم تا حدی تکراری است اما چاره ای نیست .
۱- نظرم راجع به زبان تان همان است که گفته ام با این تفاوت که فکر می کنم کمی چرخش متمایلانه به زبان شعری داشته است :
که پیاده رو زیر....
یا
می آیی ات هست است .
۲- شعر به ما می گوید که شاعر چقدر ذهنش درهم و برهم است و مغشوش . اما این اغتشاش باید در ورای یک نظم پنهانی لازمه روایت بیان شود .
۳- بهترین خصیصه شعر شما برخورد جدی و متفکرانه شما با موضوعات اجتماعی و هستی شناسی است که لاجرم مخاطب را وادار به تفکر می کند که چیز دست کمی نیست .
۴- منتظر آثار بعدی شما و متشکر از ابراز لطف هایتان
مرسی و بای

سهیل پرنده پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:40 http://www.soheileparandeh.blogfa.com

سلام چی بگم...واقعیت احساس کردم تو مترو هستم

زلفِ شه (zelfe-she) چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 http://babr-e-ashegh.blogfa.com/

سلام دوست عزیز !
من مدتی است کمتر با کامپیوتر کار می کنم و به همین دلیل کم سعادتم از خواندن اثار دوستان
من چند بار شعرتان را خواندم
به نظرم مانند یک پازل بود که هرچه مخاطب (البته شایدفقط خودم اینطور باشم!)
تلاش میکند باز هم پازل آنطر که باید ارتباط معنایی کاملی ندارد یعنی آن نخ نامری که باید این تکه های پراکنده را به هم وصل کند دوبار خودش هم به یکسری تکه های کوچک پنهانی نیاز دارد تا کامل شود

در کل اثر تصویرهای بکری به چشم میخورد مثل
ارتباطی که بین انتظاری شیرین برای منجی که قرار است آفتابی شود و در گیر و دار روزمرگی ها آفتابی نمیشود

گویی شاعر بین اینهمه روزمره ها و تمام اعتقاداتش و تمام معیار عایش تناقض میبیند و حسرتی عمیق می خورد که حتی تمام اشیا هم (مثل پیاده رو -مهتابی ها - ویترین ها و ...) با او در این حسرت هم آوا هستند

و دست آخر شاعر (یا همان راوی ) گرفتار روزمرگی ها و تلاطم درونی به نقطه آغز میرسد که همان نقطه پایان بود ..

حوصله تعارف کردن ندارم ولی
امید که صراحتم را به صداقت و بی بضاعتی ام در نقد و فهم شعرتان ببخشید

من هم بروزم و منتظر بارش نظرتان

ارادتمند :‌پیروزه قلی پور

محمد علی سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 20:01

سلام. واقعاْ زیبا بود خوشحال میشوم که به وبلاگ من هم سری بزنید.

iranian idiot` پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:35 http://iranian-idiot.blogspot.com

این آقای ذهن پوچ چه خالی ای که نبسته!

پروانه دلاور پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 http://http://parvanedelavar.blogfa.com/

نخست: سری به شاپرک بزنید
دیگر: خیلی می شود ازاین شعرتان گفت. ساختار خوبی داردوباقی محاسنش بماند.... اما برخی کلمات بی سلیقه را می شود کمی به سامان تر کنار هم چید تا هم پوشانی کنند ... تابعد

مهرداد سنجابی یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:10 http://mm26nn30.persianblog.ir

سلام
شعرت زیبابود. شاید بیشتر ازقبلیها. باآن شروع دل انگیزش و آن چکش کوب مداوم می آیی ات هست است . تاکید زیباو شاعرانه ای بود. هیچوقت با شعر مذهبی به مفهوم عمومی اش میانه خوبی نداشته ام اما شعر های خاص همیشه منقلبم کرده اند حتا اگر خمیرمایه وجان کلامش مذهب بوده باشد. وشعر شما را بسیارپسندیدم . مذهبی موازات زندگی مدرن امروز با روزمرگیهایش شوروشوقش و بیهودگیهای تجملاتی اش و آن ضربه نهایی پایان شعر .
ضمنا بروزم .

علی ایران نژاد سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 16:06 http://nima-aram.blogfa.com

سلام جناب آقای علی پور !
قبلا سوالی پرسیده بودم که جواب ندادید .
حالا دو تا سوال دیگه اضافه میشه :
آیا اشکالی داره به نام حقیقی در وبلاگم شما را لینک کنم ؟
و دیگر اینکه : باید چکار کنم تا شعرتان را بفهمم ؟ می تونید کمکم کنید ؟
ارادتمند

زهرا موسایی شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:28 http://ghalamesahra.blogfa.com

سلام .

حقیقتش را بخواهید فهمیدن و درک شعرتان مشکل است .میشود معنای پاره ای از
بندها را با دقت زیاد فهمید اما در کل درک و برقراری ارتباط با شعر کار نسبتا سختی بود .مخصوصا این سمت را کلا نمیفهمم (می آی ات هست است). اگر لطف کنید نسبت به بنده واین خط شعرتان را اگر لازم میدانید معنا کنید خوشحال خواهم شد .ممنونم

رها یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:33 http://alipour342.blogfa.com

سلام دوست عزیز
سر زده بودم بگم منتظرم کار جدیدمو بخونید که..........
دوباره شعرتونو خوندم
زیبایی هاش بیشتر رو شد: می آیی ات هست است...
آره برای فهمیدن فکر و حرفتون نیاز به باز خوانیه میشه هم حسن باشه هم عیب.
اما مهم اینه که اصل ماجرا حرفیست مانا چون از جایی اومده که...
بگذریم سر بزنید و خوشحالم کنید

الهام خضرایی منش یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:40 http://nakh.blogfa.com

نمی فهمم بعضی از دوستان که مرقوم فرموده اند چیزی از شعر نفهمیده اند چطور نوشته اند زیبا بود!!
اما من بر خلاف بعضی از دوستان شعرهای پیچیدهء شما را خوب می فهمم و دوست دارم
البته هرکس از چنین نوع نگارشی برداشتی دارد اما حدس می زنم برداشت من به هدف شما نزدیک است
برای مثال در این شعر شما تجمل گرایی مدعیان مسلمانی را زیر سوال برده بودید
درست بود؟

امیدوارم ضاصع نشم حالا که ادعا کردم!!!

شرقی سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:08 http://sminaseresht.blogfa.com

سلام دوست خوبم

چقدر دلم برای خوانش این اشعار زیبا و پر از تعبیر تنگ شده بود ...

مثل همیشه عالی بود عالی ..

جناب من بازگشتم و حتما دوست دارم شما متن بازگشتم رو بخوانید فقط قدردانی بود همین ...

پایدار باشید و مانا

اسماعیل مهران فر دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 22:11 http://www.momken.blogfa.com

سلام برزو جان
تحرکت در زبان کاملا گویاست و دارد زبان به نوعی معنا را به چالش می کشد
خودت چه می گویی برزو ؟
به اسماعیل آباد بیا هم حرف بزن و هم شعر بخوان و نظرت را بگو

زهره(سایه) سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:14 http://www.sayeaftab.blogfa.com

خودکارتان این بار عجب پررنگ نوشته این سطرها را ....

علیرضا ترنج چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 http://toranjj.blogfa.com

درود بر خودکار کم رنگ

در لایه های نه چندان مخفی شعر حس زیبای عاشقانه ای نهفته است و حسی که مخاطب را ترغیب به خواندن می کند. نمی دانم این آشنایی زدایی که در شعر امروز باب شده آیا می تواند بازی های کلامی ای که در شعر است را درخدمت آن حس درونی شعر بگیرد. ؟
به هر حال از خواندنش لذت بردم و دست مریزاد.
با یک شعر به روزم

مریم بانو یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 19:04 http://www.almakhanomjan.blogfa.com

سلام
نمی دانم درست است مجدداْ بپرسم چرا نیستید و یا کم پیدا ؟ البته امیدوارم قصه های خوبی در کار باشد و شما سرگرم آن قصه های دلنشین باشید و نه چیز دیگری .
امیدوارم همسر و دختر کوچکتان خوب باشند .
باز هم ببخشید ...
شاد و پاینده باشید . (‌ اما مگر انسان پاینده هم می شود ؟؟؟ ) پس
شاد و به روز باشید .

نیلوفر اعتمادی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:48 http://www.negahbanmordab.blogfa.com

نمیدونم چندمین باره دارم این شعرو می خونم
اما میدونم هیچ وقت این جمله اش یادم نمیره که:
که دروغ ِ سیزده و



قار قار ِ کلاغ نیستی.



«««««««««««««««« می آیی ات هست است. »»»»»»»»»»»»»»»



راستی سلام!

نسرین اصانلو جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:23


خب خیلی وقت است پیشتان نمی آیم و لاجرم باید دقیق تر شوم توی کارهای اتان که نگویید بی معرفت، رفت که رفت. عجیب من توی تحویل گرفتن خودم نقش فعالی بازی میکنم، این طور نیست؟

این سطر:"میایی ات هست است." فوق العاده سطر گیرایی است که در میان سطور بالا و سطور متوسط القامت پایینی غریب افتاده است. اما همین سطر در هماغوش شدن با "را" گویی سرنوشت بدی را باید به دوش بکشد. به هیچ وجه قابل خانش نیست. تنافر حروف ایجاد شده حتا خانش آن را در ذهن دشوار میسازد. یا شما بگیرید دشوار میکند.

"کفش های مدل به مدل" : این همان چیزی است که همیشه برای شما با عنوان مطرح کردن مستقیم و زننده ی یک پیام یاد کرده ام. باور کنید همه ی ما میدانیم چه دنیای کثیفی داریم. کمی رحم کنید به ما مخاطبانتان. بگذارید ته دل امان این را از کارتان دریافت کند. نه اینکه شما هولوپی توی حلق امان بریزید. این سطر را ببینید: "وسوسه ی ِ مهتابی ها در فروش گاه" هیچ رد پایی از شعارگونگی نیست. انگار این سطر را آفریده اند که زیستی شهری را _نه اینکه نشان دهد_ داشته باشد. حتا کلمه ی فروشگاه با شقه شدن بار فوق العاده خیره کننده ای را به دوش میکشد که نشان از ذهنی خلاق دارد.

"چراغ خانه را کلید زدند." سطر خیلی خوبی است که قابلیت مانور بیشتری داشت. به نظرم میرسد رسمن حرام اش کردید. "کلید خوردن" یک اصطلاح سینمایی است که میتوانستید شیره اش را بکشید.

تنها وقتی فهمیدم از عاشورا حرف زدید که نوشته ی خاهر قشنگ ام شهلا را دیدم. خب شهلا ذهن خیلی "اور اکتیوی" دارد و بنده باید به عرض برسانم المان هایی که داده بودید کمی تا قسمتی اندک بود. حالا میگویید خودش نفهمیده میگوید:"اندک بود... اندک بود." خب حق با شماست. همیشه حق با زیبایی است. این جمله ی اخیر جمله ایست که از کسی دزدیده ام. گفتم که اگر احیانن این نوشته را دید نگوید ای دل غافل. مار در آستین داشتم.


تقابل عاشورا و زندگی روزمره به غایت قابل ِتحسین برانگیز ناک است. و اینکه به غایت دل ام برایتان تنگ است آقای علیپور! چرا پیشمان نمیایید؟

مریم (دزیره) یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:45 http://www.bidelane.blogfa.com

سلام خسته نباشید
می آیی ات هست است واقعا
زیبا بود

آرتو دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 http://www.artoor.blogfa.com

.............
................می آیی ات هست است را

..................کنار ِ کدام ویترین ِقشنگ پیاده می کند؟


.......

نسرین اصانلو دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:48

هر دفعه اسم شما را توی لینکی میبینم دل ام میگیرد. چون حس میکنم دیگر نمیبینم اتان.

مینو نصرت دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 15:10 http://VAZHEGANEKHIS.BLOGFA.COM

,وقتی شعری مثل شعر پست قبلی ات را میخوانم ... رسوخ کلمه هارا به داخل جریان خونم احساس می کنم و حس برامده از خوانش آ ن را زیر پوستم درک میکنم .
بعد از خودم می پرسم : چگونه شاعر این شعر ناگهان شعر پست تازه را مینویسد ؟؟!!
و من هیچ ارتباطی نمی توانم با آن برقرار کنم و لازم است چند بار بخوانمش و میخوانم و باز هم درکش نمی کنم پس به این نتیجه می رسم که یا دو نفر این دو شعر را نوشته اند و یا شاعر ناگهان از این رو به آن رو شده است !!
ولی هر چه فکر میکنم و به صورتت نگاه میکنم بیشتر باور م میشود شعر قبلی به شما شباهت بیشتری دارد تا شعر پست تازه ...
من شاعر را دست در دست شعر ش و شعر را دست در دست شاعرش بیشتر دوست دارم .
شرقی بودن چشمت را
کجا پیاده میکنی ؟؟
سلام برزوی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد