خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

شعر

این روز ها ویلچر

بهترین هم سنگری ست

که ترکش ها را اَنگولک نمی کند و

به ریش تراشیده

چپ چپ نگاه نمی اَندازد.

همسری که لَج کرده

تا گواهینامه نگیرد

قهر قهر قهر

و تو اِنگار داری

اَز شدت اِدرار می تَرکی

و مستراح هم اَوّل با پای چپ بعد...

_:«چپ راست ،چپ راست،چپ راست

کِی خسته است؟...».

اَمان اَز میدانِ مین

که کمر فیل را می شکند.

به تلفن های بی وقت هم شک کرده ای

خنده های آرام و پچ پچ ِ توی ِ گوشی

از گوشه ی اُتاق

و دو چشمی که تو را می پایند

اما خودت را با ماهواره

سرگرم می کنی.

در خودت فرو می روی

 که از کدام درد بنالی

ترکش هایی که هر روز

تو را مچاله تر می کنند

یا هم سنگر هایی

که وقتی خانه می رسی

در حال خداحافظی هستند.

_:«آمده بودیم حالت را بپر سیم

نبودی مزاحم نمی شویم».

و نگاه های مشکوک آن مرد و زن به هم

هنگام جدا شدن

و تو اِنگار هیچ کدام را ندیده ای

و تو الان میدان مین سیار هستی .

 5/12/1383_مازندران _نوشهر

نظرات 8 + ارسال نظر
رز یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 19:38 http://shabeshear.blogfa.com

جناب علیپور عزیز
با سلام .
اولا بگویم چه کارجالبی است که نظرات را در پایان پست قبلی مرقوم می فرمایید . برایم تازگی داشت .
دوما لینک هر دو وبلاگ شما با احترام به فهرست لینکهای شب شعر اضافه شد .
سوما در مورد شعر : کار را قبلا در سایت وازنا خوانده بودم و چیزی که بیشتر از همه در قلم شما برایم جالب است زبانی است که به نوعی سهل وممتنع می نماید . به سادگی اتفاقاتی را به نمایش میگذارید و به ناگاه مخاطب را در یک تعلیق و کشف و شهودی قرار میدهید که باید کمی مکث کند و ...یک خوانش دوباره . این یک فاکتور مثبت است البته از نظر من ! چون کار سپیدی که هیچ کشفی را برای مخاطب به جا نگذارد ، کشش و درگیری هم با ذهنش ایجاد نمی کند . (و این به آن معنا نیست که با اشعار ثقیل الهضم موافقم . گاهی فقط یک تکان کافی است .)و چه حس عجیبی داشت سطر آخر :
«و تو الان میدان مین سیار هستی .»

از به روز شدنتان بی خبرم نگذارید .
قلمتان پایدار .

عروس مرده دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:53 http://dead-bride.blogsky.com

به نظر من شعر خیلی قشنگی بود.
اما شعرهایی که بعضی جاها خیلی شخصی می شه یا شاید بهتر بگم خصوصی می شه میزان ارتباط مخاطب با اون و کم می کنه.
اما در کل حسی که در شعر هست کاملا به من منتقل شد. و به هر مخاطب دیگه هم همین طوره.

سورنا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:23 http://www.soorenaa.blogfa.com

سلام تولد نازنین فاطمه رو تبریک میگم صد ساله شود!
اجازه هست لینک کنم

نیما(تراوشات ذهنی یک ابله) دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 21:12 http://idiotmind.blogfa.com

سلام
ممنون از نظر موثقتون
اما نقد...
این شعر بر خلاف شعر های قبلی هیچ اصراری بر بازی زبانی وتصاویر بدیع ودر هم ریختن ساختار جمله و ...ندارد و حرفش را رک و راست درد دل میکند.حتی جاهائی که امکانش فراهم است(کی خستس؟...)شاعر تمایلی به ساخت تصاویر فاجعه که در شعرهای قبلی دیده می شد ندارد(خسته بودن رزمنده=دشمن بودن خودش علیه خود).ناگفته پیداست که شاعر درد را بزرگتر از آنی میداند که با بازی زبانی به آن رنگ و لعاب دهد و من این را تعمد شاعر میدانم نه ناتوانی وی.نکته دیگر تعارضی است که آرمانها با واقعیتها دارند و چند جا(ریش تراشیده..چپ چپ نگاه شدن!-- پای چپ رژه یا مستراح رفتن و...)به آن اشاره شده که فرد را تا حد ویرانگریی(میدان مین)پیش می برد.اما آیا عبارتی مثل کمر فیل شکستن یا در خود فرو رفتن واقعا از کلام عادی ودرد دلی صادقانه فراتر رفته و به ساحت شعر می رسد؟ معیاری وجود ندارد الا اینکه چند نفر درد را احساس کردند.نویسندگان زیادی سراغ داریم که با کلامی ساده شاهکار آفریده اند.از جمله اگزوپری.امیدوارم شما هم همان مسیر را طی کنید

پوریا کلهر چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 20:38

جناب علیپور
مگر وبلاگ شما همین نیست ؟
آدرس شما را مدتهاست تغییر داده ام... اگر بازهم اشتباه است دستور بفرمائید تا تصحیح کنم
از انتقاد تان استفاده می برم و خرسندم از اینکه اهل تعارف و تعریف نیستید که از این آخری بیزارم...
و اما شعر شما که سوژه ی نابی دارد گرچه گاهی به تکرار گونه گی تنه میساید مثل امان از میدان مین ( شبیه شعار می ماند)
اما لحظه های ناب بسیار دارد همین کمر فیل را شکستن...
سراسر تصویر... مثل کلیپ... نه اصلن خود کلیپ است و موسیقی اش صدای خود خواننده... و پژواک این جمله که یکبلر آمده است اما در کل شعر حضوری سنگین دارد: ترکشهایی که تورا مچاله تر می کنند... و انتظار انفجاری که هنوز صدایش را می شنوم... انفجاری برای هرگز...برای همیشه... چه پارادوکس وحشتناکی... لذت بردم.

عطا بچه ی غم شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:18 http://www.bachehayegham.blogfa.com

سلام دوست عزیز
شعر زیبایی بود
خیلی خوبه که دوستان به این خوبی دارید
از نقد هاشون استفاده کردم
بنده هم احساس کردم یه جاهایی شعر خصوصی شد
با نظر {رز} هم موافقم
واین تکه حرف نداشت:
از کدام درد بنالی

ترکشهایی که هر روز

تو را مچاله تر می کنند

این هم دعوت رسمی:
بابا! تو کمی خودت را بالا بکش
بعید نیست امشب از آسمانت یک سقوط آزاد را شاهد باشیم
!به کم فروغی محکومم
به روزم و منتظر[گل][بدرود]

شرقی دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 http://www.minaseresht.blogfa.com

سلام دوست خوب

جناب علیپور ، مدتی پیش آمدم اما رفتم تا کاملا و با دقت بخوانم و برگردم ...

خوب مثل همیشه شعرهاتون به نوعی تصویر گری هم می کند یعنی اینکه آنچه در اشعارتون می فرمایید رو مانند نمایش پیش رو می توان تجسم کرد و هزاران معنا در واژه واژه اشعار بوضوح وجود دارد که انسان را حین خوانش به تفکر و ا می دارد اینکه لحظه خداحافظی هم سنگران را تجسم کنی و حس ویلچر نشین ووووو

موفق هستید پیروز و شادکام و سربلند بمانید ..و البته در این بین به دوستان هم سر بزنید و حالی بپرسید .

ساسان جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 21:45 http://goftaresabz.blogfa.com

سلام
شعر زیبایی بود.
به خاطر سطرهای ساده ولی صمیمی اش.
به خاطر زبان سیالش
به خاطر واژه های آشنایش
و به خاطر دنیای شگفتی که در پس پشت عبارت ساده اش ترسیم شده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد