خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

خودکار کم رنگ

به آموزگار شعر شمال زنده یاد تیرداد نصری

شعر

مجسمه ی ِ آزادی در عملیاتی انتحاری

 

روی ِ پل ِ «سان فرانسیس کو»

 

در روز ِ دوازدهم مسلمان شد وُ

 

ستاره های ِ داوود

 

درمرخصی، کنار ِ «دیوار ِ توبه»

 

به سلامت ِ برج ها

 

در کتاب ِ «عهد ِ عتیق» خطری نمی رسانند.

 

که «ملا عمر» چشم ِ دیدنش را ندارد.

 

با شرکت ِ کابل

 

در فیلم های ِ سوخته، دوربین ِ شکسته

 

دخترهای ِ بدون ِ نقاب

 

درخانه پیر می شوند وُ

 

در کوه های ِ «تراوورا»

 

عصای ِ «بن لادن» را گم می کنند وُ

 

«دوست محمد»

 

هزار و سیصد و هشتاد و چهار بار وُ

 

شش سال پای ِ چهار سالگی اش را

 

روی ِ مین جا گذاشت وُ

 

پدر و برادرش را در مزار.

 

«احمد شاه مسعود»در«پنجشیر» همیشه بایگانی شد وُ

 

سر بازهای ِ هم جنس باز

 

اچ آی وی وُ دلار مُسری... 

 

که سایه ِ «شاه دانه»

 

زمین ِ گندم زار را می سو زاند وُ

 

سینما «بغداد خرابه ای بی پناه»را پخش می کند.

 

تا نفت جیب ِ شیطان را  گشاد کند وُ

 

درخیابان ها کاسه و دست فراوان شود.

 

که نطق ِ «بن بوش»به لهجه ی ِ «جرج لادن» وُ

 

سربازانی میخ و تخته شده

 

داخل جنگلی از صلیب به خط شوند.

 

۱۱/3/1384_نوشهر_مازندران

شعر

شاید جنگ زندگی ِ پس از جنگل باشد

که نقاشی ها بوی ِ دود بگیرند وُ

بچه ها به جای ِ مدرسه مشق بروند.

خیا بان آغاز  ِ بدی نبود.

تانک که اسباب بازی شد

سر باز ها در سنگربه بلوغ نرسیدند وُ

برای ِ بیوه های ِ باکره کسی نامه ننوشت.

تا دمپایی جفت کنند

تا تیغ پای ِ فرشته ای را جیغ نکشد

که تیغ یاد ِ خنجر  ِ سامو رایی می اندازد،

وقت ِ هاراگیری

مواظب ِ روده ی ِ بزرگ باش

تا روزنامه ها نجس نشوند وُ

کاریکاتور را موریانه بخورد وُ

رژیم در فاحشه خانه ای لندنی

نطفه ببندد.

که دور مسجد دیوار ِ حائل

ویار ِ ریختن می کند.

چین...برلین...داس و چکش عتیقه وُ

آهنگر ها

با درفش لایه ی ِ اوزون را می دوزند وُ  

جنگل زندگی پس از جنگ

چقدر نقاشی ها بوی ِ بچگی می دهند.

از دیوار هم سایه که بالا بروی

دختری با موشک ِ کاغذی

برایت نامه می فرستد.

با دماغ ِ گنده برایش

سوسک پست می کنی.

که دیوار ِ صوتی می شکند.

و هم کلا سی ها

سرش گل می ریزند

  9/3/1385_زنجان

شعر

با خودکار ِ کم رنگ نوشته بخوان.

 

از یادداشت برای ِ شاعر

 

وقتی گرسنه و عجول

 

دادگستری را به خانه می آورد.

 

لطفن رنگ ِ خودکار را فراموش کن.

 

_:«سلام عزیزم! خسته نباشی».

 

(در فکر این که

 

تمام ِ حکومت ها

 

شبیه ِ همین جمله

 

تا "آشویتس"و"ابو غریب"

 

سلام نگفتند؟)

 

_:«سبزی را با قیچی خُرد کن

 

نه آن قدر ریز، اسفناج است ».

 

(نتیجه ی ِ رفتاری ِ شاعر :

 

هر سبزی، را جز اسفناج

 

زیاد ریز می کنند

 

زبانت را متر بگیر

 

که خیلی چیز ها

 

ممکن است به باد برود).

 

_:«پنج شنبه شیر ِ گاز را قطع و

 

سطل ِ آشغال را خالی کن.

 

کتاب هم نیاور، زود بیا!».

 

...پشت ِ ویترین ِ فروشگاه

 

همه چیز پر رنگ و سریع گذشت

 

توی ِ شیشه خط های ِ یادداشت گم شد

 

تا که خنده ی ِ دو دختر...

 

_:«ببین کجای ِ ما را چقدر قیمت زده اند »

 

چشم دنبال ِ قیمت به ویترین غلتید  و

 

هنوز که هنوز است می غلتد و

 

جای ِ برجسته ی ِ مانکن

 

قنوتش را به خاکستر می کشد.

 

راستی خودکار یادت نرفته؟

 

 18/12/1384_زنجان

شعر

پیرزنی که سطل ِ زباله ی ِ

 

کنار ِ پیاده رو را می گردد و

 

پوست ِ موز زیر ِ پوستر ِ

 

کاندیدای ِ انتخابات می اندازد

 

نسبتی با گلادیاتور ندارد.

 

تا برای ِ هورای ِ لژنشین ها

 

پوست های ِ رنگی را

 

با ناخن و دندان جِر دهد.

 

انگار اسپارتاکوس

 

آلزایمر گرفته بود

 

که به کاتب نگفت

 

تا تاریخ را

 

مطابق ِ میل ِ برده ها بنویسد.

 

بنویسد:

 

«گلادیاتور سپرش را غلاف کرده است».

 

بنویسد:

 

«فقط می خواهدگرسنه نباشد

 

حتی بعد از این که

 

شیر ها سیر شدند».

 

کاتب که به مرخصی رفت

 

گلادیاتور را

 

جور ِ دیگری نقاشی کردند.

 

دست هایش که قلم شد

 

تمام ِ صفحه های ِ سفید ِ تاریخ را

 

دیکته نوشت و

 

وقت های ِ فراغتش را

 

در حاشیه ی ِ میدان ِ اصلی ِ شهر

 

گدایی نکرد...

۲۲/9/1385_زنجان